loading...
سايت سرگرمي و تفريحي سي خنده
محمد هادی حسینی بازدید : 364 دوشنبه 1393/02/29 نظرات (0)

میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و....  چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور. گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار....

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 1875
  • کل نظرات : 1080
  • افراد آنلاین : 185
  • تعداد اعضا : 2633
  • آی پی امروز : 729
  • آی پی دیروز : 438
  • بازدید امروز : 3,115
  • باردید دیروز : 1,813
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 3,115
  • بازدید ماه : 3,115
  • بازدید سال : 119,628
  • بازدید کلی : 5,300,626